بهراد بهراد ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

بهراد ، شاهزاده من

پسر ماهم...........

یادت باشه من و بابایی عاشقتیم........هر وقت دلت از همه گرفت اغوش من و بابایی به روت همیشه بازه

نفسم بهراد. ...

سلام عشقم نفسم جونم بهراد عزیزم خیلی وقت میشه هیچی برات ننوشتم .پسرم دو سال و نیم از بودنت کنارم میگذره اینقدر باهات صمیمی هستم که احساس میکنم همیسه کنارم بودی. به وجودت میبالم و سپاسگزار خالق یکتا هستم
16 دی 1393

پسر خالم عرشیا ختنه شد...........

3 شنبه 17 دی ماه عرشیا گلی ختنه شد خیلی روز پر استرسی داشتیم شب هم خونشون مراسم ختنه سورون برگزار شد یه عالمه شکلات رو سر عرشیا گلی ریختیم ..... . . 11 دی ماه هم با خانواده اقا جمال به بندر عباس رفتیم 2 شب لب دریا گذروندیم.....
21 دی 1392

دوباره رفتیم مسافرت...........

٨ مرداد با خانواده اقا جمال به سمت شمال رهسپار شدیم اش و حلیم خوشمزه ای رو در خفر به رگ زدیم و ظهر رسیدیم اصفهان ناهار که ملیحه جون جوجه کباب زحمت کشیده بودن رو نوش جان کردیم از باغ پرندگان و خزندگان اصفهان دیدن کردیم و به سمت تهران راه افتادیم 1 شب رسیدیم رفتیم منزل خودمون در تهرانسر و همگی یه خواب حسابی کردیم البته تو ماشین جای شما واقعا راحت بود صبح بعد از خوردن یه صبحانه مفصل به سمت چالوس راهی شدیم ترافیک وحشتناک بود مرزن اباد یه چلوکباب حسابی خوردیم وبه سمت ویلایی که در رامسر گرفته بودیم راه افتادیم غروب رسیدیم و شامی خوردیم و همه خوابیدیم 4 روز از اطراف رامسر دیدن کردیم مثل جواهرده-کاخ شاه-ابگرم -تله کابین وشهر بازی البته ساحل هم میرفت...
20 مهر 1392

دومین مسافرت گل پسرم...........

سلام خوشکل مامان جگر مامان عشق مامان........پسر نازم یه روز قبل عید فطر یعنی 5 شنبه 17 مرداد 6 تا ماشین بودیم که به سمت ابشار مارگون در سپیدان راه افتادیم خیلی خوش گذشت مامانی شما هم واقعا ماهی و هیچ اذیتی برام نداری یه شب یه باغ کرایه کردیم و شب رو اونجا موندیم خانواده اقا جمال دوست بابایی هم باهامون بودن روز بعدش بابایی و بقعه به سمت ابشار راه افتادن اما من به خاطر شما نرفتم چون ترسیدم افتاب بسوزوندت......غروب به سمت تنگ تیزاب راه افتادیم اما اصلا جا نبود رفتیم سمت یاسوج از چشمه میشی دیدن کردیم و ناهارو تو یه پارک میل کردیم و عصر هم به سمت شهر زیبامون راه افتادیم ورودی شیراز به حدی شلوغ بود که 15 کیلومتر و تو 2 ساعت طی کردیم .................
20 مرداد 1392

کم کم تولد گل پسرمه.........

قربون پسر ماهم بشم من مامانی نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت داریم به 1 تیر نزدیک میشیم یادش بخیر پارسال این روزا لحظه شماری میکردم تا شما رو ببینم خدا رو شکر میکنم که دسته گلی مثل شما رو به من هدیه داد بذار یه کم از کارهایی که میکنی برات بگم بدون کمک می ایستی اما هنوز راه نمیری دردر به به و کلی کلمه دیگه رو میگی غذا خوب میخوری یه کم  بهانه گیر شدی فقط.........امسال خیلی دوست داشتم برات یه تولد اساسی بگیرم اما عمه بزرگ بابایی فوت کردن برا همین یه تولد کوچک خونه مامان جون میگیریم قراره شام بهشون پیتزا بدم کیک هم بخریم خاله زهرا ومامان جون واست اسکوتر خریدن خاله فاطی هم یه پیرهن خوشکل چار خونه بابایی و مامانی هم پکیج قاصدک برات سفارش دادن ب...
26 تير 1392

بدون عنوان

پسر گلم این روزا با هم روزی نیم ساعت سی دی قاصدک با هم میبینیم تاد الان که علاقه نشون میدی و اما زود خسته میشی که اینم طبیعیه عزیزم امشب قراره با دوست بابایی  اقا جمال و خانواده شون برا اولین بار اشنا شیم امیدوارم شب خوبی داشته باشیم عشق من میتونه چند تا قدم راه بره قربون پسر ماهم برم اینم چندتا عکس از گل پسرم ...
13 تير 1392

عکس عکس عکس

اینجا دقیقا روز تولد 1 سالگی پسرمه موهاشو خوشکل کردم که ببرمش واکسن بزنه راستی این لباسه هم هدیه خاله فاطی هستش   شب تولد پسرم خانواده خودم رو بردم پارک و به همه پیتزا دادم   بهراد گلی و اولین کیک تولد....مامانی مبارکت باشه انشاالله کیک دامادیت عزیزم   شمع رو کیک پسرم عدد 1   استخر بادی پسرم   ...
2 تير 1392

13 بدر امسال با گل پسرم

سلام مامانی فدای اون خنده های نازت بشم منننننننننننننننننننن....13 امسال هم طبق هرسال رفتیم باغ دایی مامانی و بسیار خوش گذشت امسال پسر خاله مامانی به همه ماهی شکم پر دادن و بسیار خوشمزه بود دستشون درد نکنه خیلی چسبید شما هم بچه خیلی خوبی بودی واذیتم نکردی البته منم بهت اساسی رسیدم مثلا صبحانه بهتون تخم بلدرچین در رو غن حیوانی دادم ناهارتون پلو محلی با روغن محلی دادم شامتون هم یه شیشه پر شیر خشک نوش جان کردی عزیز دل مامان این عکس رو عمه سمیه ازت گرفته خونه مادر جون هستید اینجا روز 13 بدره شما هستی و مامانییییییییی اینم مریم جون دوست خانوادگی دایی جلال بودش که از کویت اومده بودن ایران اینجا هم باز 13 بدره با ملیکا و...
14 فروردين 1392